گزيده اي از رباعيات حكيم عمر خيام

(قسمت اول)

رو بر سر افلاك و جهان خاك انداز

مي ميخور و دل به ماهرويان ميباز

چه جاي عتاب آمد و چه جاي نياز كز جمله رفتگان يكي نيامد باز

 

آنرا كه وقوف است بر اسرار جهان شادي و غم و رنج برو شد يكسان
چون نيك و بد جهان به سر خواهد شد خواهي همه درد باش و خواهي درمان

 

اين غافله عمر عجب مي گذرد نيكوست كه با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي قيامت چه خوري در ده قدح باده كه شب مي گذرد

 

سرمست به ميخانه گذر كردم دوش پيري ديدم مست سبويي بر دوش
گفتم كه: چرا نداري از يزدان شرم گفتا كه: كريم است خدا باده بنوش

 

ياري كه دلم از بهر او زار شدست او جاي دگر به غم گرفتار شدست
من در طلب داروي خود چون كوشم؟ چون او كه پزشك ماست خود بيمار شدست